رامسرنیوز Ramsarnews اخبار رامسر

نخستین پایگاه اینترنتی خبری - تحلیلی شهرستان رامسر

رامسرنیوز Ramsarnews اخبار رامسر

نخستین پایگاه اینترنتی خبری - تحلیلی شهرستان رامسر

روزی که من آغاز شدم !

۱۰ مرداد روز تولدم !!

از: داریوش فریاد رامسر

چه لطیف است حس آغازی دوباره،

و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس...

و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!

و چه اندازه شیرین است امروز...

روز میلاد...

روز من !

روزی که من آغاز شدم !

 و اما یک خاطر در باره جشن تولدم !!

در سنگرنشینی !

۱۰مرداد منطقه عملیاتی ( .....) ۲تا کیک کوچولوی 2نفره ای رو که از قبل  در ستاد پشتیبانی از کمک های مردی به همت حالا ... تک زده بودم  چفیه را وسط سنگر پهن و با شگردهای فرهنگ جبهه ی تونستم مغ بیسیمچی گروهان پشت خاکریز را کار بگیرم  دو تا شیشه مربای هویج خالی که بجای لیوان ما بود  ( یادش بخیر ) پر از چای کهنه جوش هی بفهمی نفهمی تازه دم سفره تولدم را رنگین کرده بود گذاشتم!

قشنگترین لباسمو پوشیدم! اره تعجب نداره فکر کنم تمیز ترین هم بود که به صدقه سری راننده قرارگاه یک دست لباس  نظامی به من رسیده بود قول داده بودم فقط  برای استفاده زمانی که فرمانده قرارگاه اومد بپوشم ....

بادکنکهایی رو که  باد کرده بودم ( اشتباه نکنید یک هفته قبل از این داشتم تدارک می دیدم کیسه فریزرو می گم بجای باد کنک چسبوندم زیر سقف سنگر روی الوارها !

چقدر بچه گانه بود!...تولدی که تنها مهمانش من بودم همسنگریم ! نه ؟

سعی کردم گریه نکنم!...منتظر موندم تا ساعت 12 بشه....یعنی ۱۰ مرداد بشه... با گرمای دم کرده تفتیده جنوب!

حالا صاحب تولد ی من بودم اینجاست!...البته فقط یه جسم بود  از کسی که تولدشه چه انتظاری می رفت دعا کردیم برای رفع تک های عراقی ها تا امشبو بخیر بگذرونیم . فردا حداقل بگن این زیر ۱۸ نبوده آمده بود به جبهه !

شمع روی کیک رو روشن کردم!....چند ثانیه بیشتر نمونده!...( سید محمد ) چجوری فوتش میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوب مجبورم خودم فوتش کنم!....3...2...1....تولــــــــــــــــــــــــــــــــــــدت مبـــــــــــــــــــــــــــــــــارک

شمعو فوت کردم.... سید محمد  آروم بغلم کرد ! با صدایی که به زور از بغض میگذشت و شنیده میشد

گفت:

بهترینم...تولدت مبارک....دوستت دارم همرزم...تا آخر عمرم! انشالله شب حنا بندان ترو ببینم


خوب شمعو که من فوت کردم حتما کیکم من باید ببرم!

جشن کوچولوم که تموم شد تازه یادم افتاد که چقدر از مرحله پرتم!

آروم گریه کردم...آرومتر از همیشه اشک ریختم...واسه جیزی گریه کردم که چرا جشن پیش شهادت را برای خودم نگرفتم جشن تولد گرفتم که حتی دیگه نمی دونم افتخار دارم از عرشیان باشم تا فرشیان!

با یه لبخند که از 100 تا بغض بدتر بود گفتم:

عیبی نداره...چه توفیق بده ...چه نده ....چه ازم راضی باشه ....چه دوستم نداشته باشه ...

چون عاشق حسین ( ع )  و امامم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  از خاطرات جنگ خودم


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد